شعر فوق العادهی «آزادی کم است»
میکنم اصرار هی اصرار «آزادی کم است»
میکند هی دلبرم انکار «آزادی کم است»
ظرفهای شام را شستم به زور مهریه
ظرف شستم با چنین اجبار، آزادی کم است
دستپختش را به یاد «آش خدمت» میخورم
کلهم در محضر دلدار آزادی کم است
جستوجویی کردم از اوضاع آزادی شبی
آمد از غیبم ندا، هشدار! آزادی کم است
گفتمش هشدار را طبق چه فرضی گفتهای؟
گفت طبق آخرین آمار آزادی کم است
آن ور آب است قطعاً غرق آزادی ولی
این طرف از خشکی بسیار، آزادی کم است
پهلوی، خود روسری را از سر مردم کشید
دید چون در دورهی قاجار، آزادی کم است
ا
اصل آزادی فقط در دولت قاجار بود
یک تن و نزدیک صدتا «یار»، آزادی کم است؟
در پی دل دادنی بانو زلیخا طرد شد
بیگمان در قصر پوتیفار آزادی کم است
از زبان حضرت حافظ شنیدم دوش گفت:
نیست چون میخانه و میخوار، آزادی کم است
در خیابان، انقلابی شد به پا با روسری
روسری را برده او بر دار: «آزادی کم است...»
منقل تریاک هم ای کاش بر چوبی رود
تا نگوید یک نفر شرکار! آژادی کم اشت
بودن شلوار، خود ضد حقوق مردهاست
تا که باشد بر تنم شلوار، آزادی کم است
دوربینهای مدارِ بسته را کاهش دهید
گفت دزدی بر سر بازار: «آزادی کم است...»
ادامه...
تا که شاید از حصار عقل آزادم کنند
می کنم تکرار، هی تکرار: «آزادی کم است»
✍محمدرضا شکیبایی زارع